معنی تازه و جدید
حل جدول
واژه پیشنهادی
بدیع
عربی به فارسی
تر وتازه , تازه , خرم , زنده , با نشاط , باروح , خنک , سرد , تازه نفس , تازه کار ناازموده , پر رو , جسور , بتارزگی , خنک ساختن , تازه کردن , خنک شدن , اماده , سرخوش , شیرین , جدید , نو , اخیرا , نوین , جدیدا
فرهنگ فارسی هوشیار
نو و تازه هر چیز
مترادف و متضاد زبان فارسی
اخیر، تازه، تازه، طری، موخر، نو، نوین،
(متضاد) قدیم
فارسی به عربی
اخیر، جدید، حدیث، روایه، عذراء
فرهنگ واژههای فارسی سره
تازه، نو، نوین، نوباوه
فرهنگ فارسی آزاد
جَدِید، تازه، نو، بدون سابقه، شخص بزرگ، روی زمین، موت و مرگ،
فرهنگ معین
(جَ) [ع.] (ص.) تازه، نو.
فرهنگ عمید
[مقابلِ قدیم] تازه، نو،
هرچیز تازه،
(اسم) (ادبی) در عروض، یکی از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن، غریب،
معادل ابجد
440